آنوشاآنوشا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دخترم آنوشا

سپاس از دوستای عزیز

سلام به همه دوستای خوبم ممنون که توی این مدت جویای احوالم بودین خدا رو شکر دیروز رفتم دکتر بهم گفت که به احتمال خیلی زیاد دیگه دستت نیاز به عمل پیوند نداره منم کلی خوشحال شدم چون این دفعه خیلی بیهوشیه بدی داشتم یه بی احتیاطی دم عیدی کار دستم داد کلی واسه تزیین سفره هفت سین و سبزه کاشتن نقشه داشتم ولی حالا دیگه نمیتونم ولی بازم خدا رو شکر میکنم که انگشتم قطع نشدتوی این مدت نتونستم از آنوشا عکسای جدید بگیرم ولی چون دوستای مهربونم ازم عکس تازه خواسته بودن منم چند تا از عکسای که قبلا گرفته بودم رو میزارم تا ایشالا... سر سفره هفت سین از آنوشا عکس میگیرم و واستون میزارم خیلی دوستتون دارم پیشاپیش سال نو رو تبریک میگم ایشالا... سال خوبی پیش رو داشت...
27 اسفند 1391

بی احتیاطی مامان کار دستش داد

سلام دوست جونیا دلم واسه همتون تنگ شده بود آخه مامانم شاهکاری زد اساسی به همیت دلیل یه مدت نبودم پنج شنبه ما مهمون داشتیم به همین دلیل مامانی میخواست زود غذای منو بده بره به کاراش برسه همینطوری که داشت غذای منو با غذا ساز پوره میکرد فکر میکرد که کدوم کارا رو اول انجام بده.... خلاصه وقتی اومد غذا هایی رو که توی دستگاه پوره کن مونده بود با انگشتش بیاره بیرون چشمتون روز بد نبینه دستش رفت روی دکمه دستگاه و از اونجایی که یادش رفته بود دستگاه رو خاموش کنه اون روشن شد بند اول انگشت مامانم رو له کرد            بابایی هم سریع مامان رو برد بیمارستان عمو محسن هم دستش درد نکنه دست مامانم رو فوری بخیه زد اما از اونجایی که دست مامان خیلی اوضاش خراب ب...
24 اسفند 1391

دل نوشته

دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته                                     دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته دختر که باشی میدونیمردانه ترین دستی که میتونی تو دستت بگیری و دیگه از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته دختر که باشی میدونی همه ی دنیا پدرته دختر که باشی هر کجای دنیا هم که باشی چه باشه و چه نباشه                                                قویترین فرشته ی نگهبان پدرته                                  دوست دارم بابایی                                      ...
8 اسفند 1391

به به

شیرین زبونم از دیشب یه مرتبه شروع کردی به گفتن به به الهی مامان قربون به به گفتنت بره خیلی بابایی شدی همش خودتو واسش لوس میکنی وقتی میاد خونه و میره توی اتاق تا لباساشو در بیاره شما خودتو خم میکنی سمت اتاق و صداش میزنی میگی هه هه یا با  با منم کلی حسودیم میشه  یه نگاه میکنم به لبخندای شما برای بابا یه نگاه هم به بابا که داره از ذوق میمیره      کاری نمیشه کرد دیگه                 بیچاره بابا جرات بغل کردن هیچ بچه ای رو نداره آخه شما گریه میکنی و به اون بچه غر میزنی تا از بغل بابا پایین نیاد این ماجرا ادامه داره                                                   ...
8 اسفند 1391

9 ماهگیت مبارک دختر گلم

فرشته کوچولوی من حالا دیگه نهمین  ماه زندگیت رو پشت سر گذاشتی نه ماه مادر بودن ,نه ماه با هم بودن. خدا رو سپاس بخاطر داشتنت,بخاطر حس خوب مادر بودن روز به روز شیرین تر میشی دخملی الان دیگه 8 تا مروارید کوچولو توی دهنت داری شبا وقتی میخوام مسواکشون بزنم شما دوست داری و میخندی, میتونی کامل بشینی,کله میزنی مخصوصا با بچه ها سرتو میبری جلو تا اونا هم پیشونیشونو بزنن به پیشونی شما,دالی میکنی مخصوصا وقتی یکی عینک آفتابی میزنه ظهر اگه بریم بیرون نمیزاری بابایی رانندگی کنه همش میخوای باهاش دالی کنی چون عینک زده,یه کار بدم انجام میدی مامان همش روی زمین دنبال یه چیزی میگردی که بکنی توی دهنت امان از دست شما وروجک آخه مریض میشی مامان این کار نکن لطفا,علاق...
7 اسفند 1391
1